ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 28000گزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فَرخار شده ست مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی، معتدل و دارای 291 تن سکنه که کردزبانند. آب آن از رود خانه آواجیر. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی، معتدل و دارای 291 تن سکنه که کردزبانند. آب آن از رود خانه آواجیر. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. هوای آن معتدل و دارای 58 تن سکنه است. محصول آن غلات، پنبه و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. هوای آن معتدل و دارای 58 تن سکنه است. محصول آن غلات، پنبه و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)